-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 فروردینماه سال 1394 01:47
-
علی و دنیا
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1394 16:24
علی به باغ فدک، بیلِ زارعان بر دوش چنان که چوب شبانان، عصاست با موسا هوا تَفیده، دهن روزه، کار مرد افکن ولی چه حمله بی جا، به کوهِ پابرجا عرق به طرفِ جبین، شدّه های مروارید که موج ریخته باشد، به ساحلِ دریا فتاد ناگهش از پیش دیده، پرده غیب به چشم باز فرو رفت، در دلِ رؤیا چه دید؟ فتنه فتّانهای ست شهر آشوب شکسته طَرفِ...
-
باران نیمه شب
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1394 03:19
گوش کن، صدای باران می آید، در تمام مدت این هفته روزی نبوده که خدا ما را از رحمتش بی نصیب کند، آن قدر که شاید بارانی که در زمستان برایم آرزو شده بود، بارانی که هر صبح ، بعد از بیدار شدن از خواب انتظارش را می کشیدم، و با باریدنش حسابی ذوق زده می شدم، شاید این چند روز برایم عادی شده است... زیر باران نرفته ام تا یک دل سیر...
-
و اما سالی که گذشت
جمعه 29 اسفندماه سال 1393 00:48
سالی که سپری شد پر بود از خاطرات خوب و بد... بهترین اتفاق 93 برای من رفتن به کربلا بود...و اما اتقاقات بد هم کم نداشت... اما در کل سال خوبی بود ... الحمدالله
-
خدایا ممنونم
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 11:09
-
واپسین روزهای اسفند
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 10:58
-
نامه ای به خدا
شنبه 9 اسفندماه سال 1393 01:08
-
نوشتن
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1393 09:19
امروز یکی از نوشته های جالب سایت آقای شعبانعلی رو خوندم ، برام خیلی جالب بود، هم عنوان نوشته هم پاسخ ایشون. سوال جالب این بود که 5 تصمیم مهمی که در زندگیتون گرفتید! واقعا تا حالا دقیق بهش فکر نکردم .دوست دارم بهش فکر کنم و راجبش بنویسم، از اون سوالاییه که آدم هر از چند گاهی باید از خودش بپرسه تا راجب تصمیمایی که در...
-
داستان دیووانگی
جمعه 1 اسفندماه سال 1393 14:31
-
و اما ولنتاین
شنبه 25 بهمنماه سال 1393 21:57
به نظرم ولنتاین خیلی روز مسخره ایه، مگه واسه دوست داشتن آدما نیاز به روز و ساعت مشخص داریم . مگه هدیه دادن و گل خریدن و مهربونی باید منحصر به یک روز مشخص توی سال باشه. کاش همیشه مهربون باشیم. کاش مهربونیم به یک روز و ساعت محدود نباشه . چقدر دوست داشتن های این روزا تکراری و سطحی شده، آدما زود از هم خسته میشن، آدما...
-
از مزیت های خوابگاهی بودن
دوشنبه 20 بهمنماه سال 1393 10:56
دیشب بعد از کلی سال خوابگاهی بودن یکی از مزیت هاش رو کشف کردم ،دیشب هم اتاقیام منو راضی کردن که از این به بعد شبای فرد بریم سالن ورزش. دیشب تصمیم گرفتیم که بسکتبال بازی کنیم( آخرین باری که بازی کرده بودم فک کنم سوم راهنمایی بود) وقتی رفتیم سالن یه سری بچه های خارجی رو دیدیم که میخواستن بازی کنن و خیلی دوستانه به ما هم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 بهمنماه سال 1393 20:52
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 بهمنماه سال 1393 19:22
این روزها دورم ، اما نزدیکِ نزدیکم ساکتم ، اما پر از حرفم ، آرامم ، اما پر از غوغاست درونم .... نشسته و می شمارم روزهایِ رفته و روزهای در پیشِ رو را و اینکه چه صبور است این دل ! نمی دانم چه اصراری دارد در زنده نگه داشتن تمامشان ! نمی دانم ... آرامم میکند تنها ، قدم های تنهایی ... اما با یادی از گذشته ها و صدایی که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 بهمنماه سال 1393 23:51
این یک ماه خیلی به من سخت گذشت، هر جور اتفاقی تو این مدت افتاد، یعنی هر اتفاقی که فکرش رو نمیکردم، از دعوا با هم اتاقیم بگیر تا پروژهای سخت و طاقت فرسا، به پا شدن آتیش زیر خاکستر اتفاقات یک سال گذشته، نگرانی های زیادم در مورد خواهرم و مامانم تو این یک ماه ، خلاصه این که فکر نمیکردم این جوری بشه ، هم از نظر روحی از پا...
-
دلنوشته
دوشنبه 29 دیماه سال 1393 13:14
جنگ پایان پدر های سفر کرده نبود شور آن واقعه در جان پسر ها باقی ست... #جهاد_مغنیه اینا کین؟!! ما کجاییم؟!... حال دلم هیچ خوب نیست یه خستگی هایی هست، شیرینه، اصلا دوست داری تجربش کنی، باهش عشق میکنی، مثل پیاده روی اربعین، ساعتای آخری که دیگه رمقی تو پاهات نمونده ولی یه خستگی هایی هم هست که خیلی بده، دایم روحت رو ضعیف و...
-
من غرغرو
یکشنبه 28 دیماه سال 1393 14:48
وقتی که کلی کار و پروژه داری اما مریض شدی و به سختی داری اونا رو انجام میدی وقتی که به جای این که تو رختخواب باشی باید تا پاسی از شب دانشگاه بمونی وقتی که دوست داری به یکی نق بزنی و هیچ کی نیس وقتی داری غر میزنی و دوستت یه دفعه دعوات میکنه چقدر نق میزنی ما هم مریض میشیم( قبول دارم نق میزدم ولی حالا چی می شد چند دقیقه...
-
آخرین امتحان ارشد
جمعه 26 دیماه سال 1393 22:44
وقتی که شب آخرین امتحان ارشدت سرما می خوری! و امتحانیه که بیشترش حفظیه و گذاشتی شب امتحان مرور کنی! الان فقط حالت منگی و گیجی داری! خدا این همه امتحان تو عمرم رو به خیر گذروندی این آخری هم هوامو داشته باش...
-
مونا
یکشنبه 21 دیماه سال 1393 20:21
-
اندر احوالات خوابگاه
یکشنبه 21 دیماه سال 1393 19:59
وای از وقتی که تصمیم میگیری خوب بشی، مهربون بشی، با دنیا خوب تا کنی، زمین و زمون نمی ذاره، نمی دونم شایدم خدا میخواد بگه بنده من تو رو چه به خوب شدن، زیادی دور بر ندار، خلاصه حال این روزام هیچ تعریفی نداره، روزایی که آرزو می کنم دیگه برنگردن. و امان از این خوابگاه نمی دونم داستان از تنهاییم شروع شد یا ترس از گربه ها...
-
بازگشت به خودم
چهارشنبه 17 دیماه سال 1393 20:17
قول داده بودم از کربلا که برگشتم بهتر شوم ... اصلا این خاصیت دنیاست...فوری گولت می زنه...همین طوری نمی شود، حساب کتاب دارد، اگه تصمیم میگیری باید پاش وایسی، سختی هاش رو به جون بخری...باید حساب کتاب کنی به بعد از سفرم که نگاه می کنم می بینم که دارم باز به عقب بر می گردم به جای این که جلوتر برم این جور موقع هاست که باید...
-
دوباره از نو
چهارشنبه 17 دیماه سال 1393 15:45
-
تفالی به حضرت حافظ
سهشنبه 16 دیماه سال 1393 19:36
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالودم به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقش خود...
-
تنهایی
سهشنبه 16 دیماه سال 1393 00:48
1. تقریبا این ترم رو هم داره تموم میشه ، پارسال بیشتر تنها بودم و از تنهایی تو خوابگاه خسته، امسال معمولا هم اتاقیام بودند، اما آدمایی که دنیاشون با من خیلی فرق داشت، یا حداقل من خیلی از بحثا و حرفاشون خوشم نمیومد ، شاید یه وقتایی هم پای اونا میشدم ، بالاخره آدمیزاده دیگه ، کم کم براش یه چیزایی عادی میشه، یه حرفایی...
-
اندر احوالات فرجه
پنجشنبه 11 دیماه سال 1393 22:33
اصلا فرجه زمان عجیبی است، همه استعداد های آدم در این مدت شکوفا می شه، معمولا بنده در ایام فرجه ها به سراغ تکنولوژی میروم و جدیدترین برنامه های گوشی و ویندوز رو تو این مدت کشف می کنم ،هر مشکلی هم لپ تاپ یا این گجت هام داشته باشن تو این ایام رفع می کنم ! دیروز هر چی برنامه feedreader بود رو امتحان کردم و در نهایت برنامه...
-
این روزها
سهشنبه 9 دیماه سال 1393 20:36
این روزها دیگر نه یک فنجان قهوه حالم را خوب می کند و نه حتی خوردن شکلات تلخ یک زمانی این ها محبوب دلم بودند خسته که می شدم یا وقتی میخواستم حال گرفته دلم را عوض کنم به این ها پناه می بردم انگار ذائقه دلم عوض شده است حتی نمی دانم چه چیز حالش را خوب می کند کاش به همان قهوه ساده قدیمی راضی میشد ...
-
??
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 21:03
-
رجعت
جمعه 28 آذرماه سال 1393 19:25
-
تا اربعین 6
شنبه 8 آذرماه سال 1393 00:12
دارم به لیست کسایی که باید بهشون زنگ بزنم و حلالیت بطلبم فکر میکنم ...هر چند بماند که هنوز ار کل خانواده فقط مامانم و داییم در جریان هستند ...هیچ کس به اندازه مادرم به گردنم حق ندارد ... یادش بخیر امسال اولین بار که اسم داعش رو شنیدم و دربارشون خوندم ، هنوز اون اولا بود، خیلی دربارشون نمی دونستم ، نمی دونستم اصلا عددی...
-
خاطره اریعین
جمعه 7 آذرماه سال 1393 23:32
امروز سادات خانوم برامون خاطره اربعین پارسال رو تعریف کرد، می گفت پارسال گذرنامش تو اداره گذرنامه گم میشه ، چون همون جا گم شده بوده حاضر نمی شدند براش المثنی صادر کنند، کاروان خودش رو راهی می کنه ، بدرقه همه کاروان های دوستاش می ره، ولی قضیه این گذرنامه درست نمی شده ، دیگه دست به دامن آقا میشه میگه آقا هر جور بشه دیگه...
-
زینبی بودن
جمعه 30 آبانماه سال 1393 21:02
امروز فکر میکردم ، من که دخترم نمی توانم مانند علی اکبرت باشم ، یا شبیه قاسم بن الحسن یا حتی کمی شبیه اصحابت اما شاید بتوانم زینبی شوم، گوشه ای ، شاید یک صد هزارم و حتی خیلی خیلی کمتر از کاری که زینب (س) در حق تو انجام داد را به عهده بگیرم ، زینبی بودن سخت است ... چقدر زینبت را کم میشناسم .... صلی الله علیک یا...