گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

رفاقت این روزها

یادم باشد بعدا در موردش با خودم صحبت کنم
این که از دست بیشتر رفقایم گاها دلخور میشوم یک الگوی تکراری است
پس حتما مشکلی در درون خود من است نه آن ها
شاید باید بنای محکم تری از تنهایی بسازم بدون داشتن انتظار و توقع از آدم های دور و برم
و قبول کنم که همگان روند و آیند، نه هیچ رفاقتی انگار قرار است ماندنی شود و نه هیچ رفیقی 
شاید این ها قرار است باشند تا اگر روزی دلتنگ گذشته ات شدی بتوانی بشینی و با آن ها گذشته را مزه مزه کنی، بلکه تلخی هایش برایت کمرنگ تر شوند و شادیهایش پر رنگ و لعاب تر
اما انگار این که توقع داشته باشی آن ها واقعا به درد دلت گوش سپارند بی آن که قضاوتت کنند، این که موقع دلتنگی و تنهایی مرهمی شوند بر زخمهایت، توقع بیجاییست
این روزها هرکس آن قدر خودش داستان و مسئله دارد که  از خودش هم غافل می شود چه برسد از رفقایش