گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

باز هم جا ماندم

خداجونم بازم نطلبیدی !

این بار حتی کارت اعتکافمم گرفتم ! وقتی آدم بی لیاقت باشه همین میشه دیگه !

امشب چشمام وصل شده به آسمون ، فقط می باره ...می باره ... می باره ....

نمیدونم چی بگم ، روسیاه تر از این حرفام ...

خدایا میدونم اون قدر بدم که نطلبیدی ...

خوش به حال بنده های با لیاقتت

علی جان همه امیدم این بود که شب ولادت شما ، مهمانتان باشم ، اما...

هیچ جمله ای امشب .وصف حال من نیست ...

فقط اشک چشمانم گویای حالم است 

قوانین احتمال

من نمیدونم احتمال سوار شدن فقط یک نفر تو آسانسوری که کلی پر تردده چقدره ! حتی نمیدونم احتمال قرار داشتن آدم در روبروی یکی از ۳ آسانسور چقدره و همین طور احتمال این که دکمه آسانسور رو بزنی و قاطی کنه و به جای پایین رفتن بره بالا و تو منتظر اومدن آسانسور بعدی بشی !حالا همه این احتمالات رو در هم ضرب کنیم میشه احتمال ایستادن من درست در مقابل آسانسوری که اول اشتباهی رفت بالا و من منتظر آسانسور بعدی شدم و دقیقا از در همون آسانسوری که من بهش خیره بودم  تا برسه پایین فقط یک نفر پیاده شد ! 

خدایا این چه امتحاناتیه که از آدم میگیری خب ؟!!من جنبشو ندارم ‍!

معادلات ذهن من

کلمات جلو چشمهایم رژه می روند ، قبل از آن که حتی به کلمه اول برسم ، جمله خودش در ذهنم تمام شده ،  space   را زده و رفته خط بعد ...

امروز هوا بارانی بود ! اما من بودم و من !

 حتی از دیدن تصویرت هم واهمه دارم ، حتی تصویرت هم همه معادلات منطقی ذهنم را به هم می ریزد، نامساوی ها را به تساوی تبدیل می کند ، و همه گزاره های منطقی را بی ارزش 

با واهمه رد میشوم از مکان هایی که شاید تو هم آن جا باشی ، یعنی اگر از مردم نمیترسیدم ، شاید حتی چشمهایم را هم می بستم ، میترسم از دیدنت 

دیدنت مثل زهری است که در کل وجودم جریان پیدا می کند ، مثل خون در رگ ، و بیرون کردن آن به زمان و هزار جور دارو احتیاج دارد ...

پس چشم بسته راه میروم  ! 


گویند سنگ لعل شود در مقام صبر، آری شود ولیک به خون جگر شود ...


کاش تو هم گلدان بودی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.