میروم کافه با این که میدانم این کافه اندازه جیب من نیست ! اما با خود میگویم یک بار است دیگر آدم باید تجربه کند که اگر کسی تعریف کرد یا جایی دید حسرت بی خود نخورد و دوباره مثل همیشه پشیمان میشوم ، کافه اندازه همان نسکافه 2 تومنی دانشگاه می ارزد و موس کیک شکلاتی اش را هم به زور تمام می کنم ،50 تومن می دهم و بعد پشیمان میشوم چرا همان کافه ارزان و قدیمی خودمان را نرفتم ! آن جا که هم طعم هایش بهتر بود ، هم فضایش هم قیمت هایش ، فقط پولم رو دادم که بعدا حسرت نخورم !
خارج رفتن هم شاید همین باشد ، هر دفعه که یکی از دوستانم میخواهد خارج برود این فکر به سرم میزند که شاید من هم باید بروم ، اما این یکی دیگر مثل کافه رفتن نیست که فقط ضرر مالی کمی داشته باشد ، اگر این تصمیم را بگیرم باید تا آخر پای تصمیمم بایستم ، تازه کلی هم هزینه مادی و معنوی دارد و بعد امان از این که آن جا بروم اما غبطه بخورم که همه چیز که بهترش در مملکت خودم پیدا می شده ، مثل همان کافه ارزان و دم دست که در چشم من کلاسش از همه کافه های خفن و گران بیشتر است؛
نمی دانم، شاید هم این اتفاق نیفتد ... احتمال است دیگر ... و چقدر زندگی با قوانین احتمالات سخت است...
دلم کربلا میخواد ، یه گوشه حرم ارباب ، بشینی و زل بزنی به حرم ! بگی آقا مگر من جر تو کس دیگه ای رو دارم ، شما همیشه در حقم پدری کردی ، آقاجان میدونم جواب همه خوبی ها و مهربونی هات رو با پرروییم دادم ، میدونم دلتون رو شکستم، ولی جز شما کسی رو ندارم آخه ، شما بگید کجا برم ...
#اللهم الرزقنا