این روزها روزهای آخر است، روزهای پایانی، سه سال به سرعت برق و باد گذشت، سال هایی که همه اش در حسرت تصمیم گذشته خود بودم ، حالا تنها منتظر خط پایانم، هر چند زندگی هیچ وقت پایان ندارد، اما منتظرم این فصل از زندگیم تمام شود تا روی آن خط بکشم و فراموشش کنم، هر چند باید کم و بیش چیزهایی از آن را به خاطر بسپارم تا مبادا یادم برود و دوباره تصمیم اشتباهی نگیرم ! مثلا تصمیم به خواندن دکترا در ایران! حاصل این سه سال تنها یافتن دوستانی بود که حالا اگرچه کنارم نیستند اما بودنشان در هر کجای این کره خاکی برایم مایه دلگرمیست، آدم هایی که به لحظه ها و روزهای بی رمق و رنگ و رو رفته ام، رنگ تازه ای بخشیدند، حاصل این سه سال اگر تنها رفاقت با آن ها باشد، به نظرم چندان هم دستاورد بدی نیست، همیشه که نباید حاصل کارمان انتشار فلان مقاله در فلان جرنال یا ثبت یک ایده نو باشد. گاهی پیدا کردن یک رفیق خوب از هر دستاوردی ارزشمندتر است.
یه سری زخما باید جاش بمونه که یادمون باشه گذشته هم واقعی بوده.....
شایدم.....
نمیدونم.....
شما احیاناً دانشگاه تهران نبودید؟
سلام ، حدستون درسته ، از کجای این مطلب به این نکته پی بردین ؟
تابلو بود.... توصیفت از حس و حال خوابگاه و جو موجود اطراف.... با چیزی که میبینیم، منطبقه....
حتی اگه ببینمت شاید بشناسمت
الان برای دکترا برنامه ات چیه؟ خارج از کشور؟
یقینا اگر روزی تصمیم بگیرم دکترا بخونم، لحظه ای هم دیگه این جا وقتم رو تلف نمی کنم.