گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

رجعت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تا اربعین 6

دارم به لیست کسایی که باید بهشون زنگ بزنم و حلالیت بطلبم فکر میکنم ...هر چند بماند که هنوز ار کل خانواده فقط مامانم و داییم در جریان هستند ...هیچ کس به اندازه مادرم به گردنم حق ندارد ...


یادش بخیر امسال اولین بار که اسم داعش رو شنیدم و دربارشون خوندم ، هنوز اون اولا بود، خیلی دربارشون نمی دونستم ، نمی دونستم اصلا عددی نیستن فقط صداشون زیاده مثل طبل تو خالی ، اولین بار برای یک لحظه تو دلم خالی شد، ترس برم داشت ، با خودم گفتم نکنه تا اربعین راه کربلا بسته شه ... چقدر جمعیت میلیونی ایرانی های که امسال به سمت کربلا دارن میرن رو می بینم خوشحالم...و چقدر این تابلو خوبه ...لو تمطر دواعش نحن نزور الحسین 




خاطره اریعین

امروز سادات خانوم برامون خاطره اربعین پارسال رو تعریف کرد، می گفت پارسال گذرنامش تو اداره گذرنامه گم میشه ، چون همون جا گم شده بوده حاضر نمی  شدند براش المثنی صادر کنند، کاروان خودش رو راهی می کنه ، بدرقه همه کاروان های دوستاش می ره، ولی  قضیه این گذرنامه درست نمی شده ، دیگه دست به دامن آقا میشه میگه آقا هر جور بشه دیگه تقصیر شماس که من نمیام ، آخرین روزا دوباره میره اداره گذرنامه و گذرنامه رو تو اداره پست بین اون همه گذرنامه ، دستی خودش پیدا می کنه ، اون موقع همه کاروان ها رفته بودند ، پروازها هم همه پر بودند، نهایتا  یه بلیط برای رفت پیدا می کنه ، چون لحظات آخر بوده ، بلیط هم کلی گرون شده بوده، از اون جا که  چندین  جا هم ثبت نام کرده بوده و رفتنش تا لحظه آخر ممکن نشده بوده،  پولی براش باقی نمونده بود، همون شب یکی از دوستاش زنگ میزنه و میگه یک نفر جامونده نمیشناسی؟!  یکی از بچه ها نمیاد ، هزینش هم هست ، اونم میگه نه ، میگه من پولو واریز می کنم برای تو ، حالا هر کاری میخوای بکن و این جوری قضیه پول هم ردیف میشه...

سادات خانوم وقتی میره سوار پرواز بشه کل پرواز مرد بودند، همه با تعجب بهشون نگاه می کردند که چطور یه خانم جوون تنها بین این همه مرده...از قضا  یک خانووم  عراقی  در پرواز پیدا میشه که از انگلیس اومده بوده برای زیارت امام رضا ، حالا هم داشته میرفته پیاده روی اربعین ، که الحمدالله با این خانوم دوست میشه، وقتی پرواز میرسه، به اون خانوم میگه من که ویزا ندارم شما منتظر من نشو، برو ..

وقتی میرسه با صف طولانی زوار در آخرین لحظه ها برای گرفتن ویزا مواجه میشه ، اون هم همه مرد، میره سمت پذیرش کناری که کسی نبوده و میگه من تنهام ، ویزا هم ندارم ، پاسپورتش رو میگیرن و میگن بشین صدات میکنیم، سادات خانوم یک زن و شوهر رو اون جا اتفاقی پیدا می کنه و از اون خانم خواهش میکنه که تو اون صف طولانی اگه صدا زدند ویزاش رو همسر اون خانوم  بگیره... بعداز یک ساعت ویزا هم تو اون شرایط عجیب و غریب به طور معجزه آسایی آماده میشه . یک دفعه می بینه که هم پرواز عراقیش از پشت گیت  داره صداش میکنه ، میگه من وسایلم رو امانت گذاشتم اومدم دنبال تو و خلاصه با یه تاکسی با هم به سمت نجف میروند ...

این ها رو که سادات خانوم تعریف می کرد اشک تو چشمای من حلقه زده بود، قربون آقا برم که  بعضی ها رو چقدر دوست داره ، چقدر برای آقا عزیزن، چقدر آقا  همه جوره هواشون رو داره ...

خوش به سعادت ایشون ...البته واقعا ایشون رو که می بینی با این سن کم و این همه خوبی بهشون غبطه میخوری...

ارباب ما بدا رو هم تحویل میگیری....جان سه ساله ات ما رو هم دریاب...