گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

آشفتگی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تا تو نگاه می کنی

تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است

  ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست

روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان

حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست

چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم

اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست

نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی

لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست

ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین

قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست

لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن

چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست

غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه

سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند

این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست

عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من

رو به حریم کعبه لطف اله کردنست

گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی

پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست

بوسه تو به کام من کوه نورد تشنه را

کوزه آب زندگی توشه راه کردنست

خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم

بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست

 شهریار

جمعه- تنهایی

وقتی یه روز جمعه مجبوری تو خوابگاه بمونی و پروژت رو انجام بدی، وقتی میخوای تنهایی ناهار بخوری ، یاد خونه می افتی و مهربونی های مامانت که با چه عشقی برات غذا درست میکرد و اگر کمتر از دو بشقاب میخوردی ، ناراحت میشد و میگفت یعنی غذام بد شده بود؟!دلت حسابی میگیره و دوست داری  همون جا سر سفره بزنی زیر گریه ، دنیا و هر چی که توشه برات کوچیک میشه و میفهمی تنها چیزی که تو این دنیا می ارزه همون عشق و محبته ، همون مهربونی های بی دریغ مامان و خواهر کوچیکت 

حالا که پنجمین سالیه که تهرانم دائم به خودم میگم واقعا این همه دوری ارزشش رو داشت ، هر چند میدونم و مطمئنم که مسیر زندگیم باید از این را می گذشته تا من درسم رو از این روزگار بگیریم و الان نسبت به چند سال قبل می بینم که چقدر تغییر کردم ، چقدر بهتر شدم و چه درسای قشنگی رو تو این مدت یاد گرفتم ( اصلا از نظر علمی نمیگما!) ، مطمین میشم که به دست آوردن همه این ها ارزش این همه سختی کشیدن رو داشته اما فکر کنم این روزا من کم طاقت تر شدم ، حساس تر و دل نازک تر از قبل ،...

امروز جمعه است، و هم چنان در انتظار آمدن آقای مهربانم هستم ، اللهم عجل لولیک الفرج ...

شیراز


از بهترین نوشته هایی که در مورد شیراز دیدم که آقای مهدی محمدی نوشتند. هر چند متن ادبی به نظر می رسد اما عین حقیقته ! چقدر دلم برای شیراز نازنینم تنگ شده...


 آنجا که سفر اولت باشد و بخواهی شیراز را بگردی؛ نه... اشتباهت همین جاست. این شیراز است که در تو می گردد و در تمام وجودت جاری می شود... شیراز تحول می آفریند.

در بازار مکاره سیاست که گرم گرم است، سری به شیراز زدن، دقیقا مثل این است که از آسمان ریزگرد گرفته به سوی کوهستانی یا دریایی سفر کنی، دل دهی به حرفی نو. دل سپاری به شعری نو.

اولین شعر  را خدا انگار در شیراز سروده است. شعری با ردیف و قافیه ایی نو. نوتر از تمام روزگاران کهن.

اصفهان هم زیباست. اما شیراز اتفاق دیگری است.

اصفهان را باید بروی ببینی. اما شیراز تو را به خود می کشد. خود را تحمیل می کند. شیراز، اگر "سیاستمدار" بروی، " شاعر" بر می گردی. شیراز اگر "زخمی" بروی، "رویین تن" بر می گردی. شیراز اگر دلگیر بروی، دلگشا باز می گردی. شیراز اگر بروی، تازه اصالت خود را می یابی.

من تازه یادم می آید، که اصالتا شیرازی ام. بگذار هر چه می خواهند بگویند. وطن آنجاست که، موطن بودنش را احساس کنی. من تازه یادم افتاده است که نه در شهر خود، که انگار در شیراز به دنیا آمده ام و شیراز خیلی خوب، این را می پذیرد؛ به تو اقامت می دهد، بدون ویزا.

برای شیراز نمی توان گفت، خوش گذشت. در شیراز زود می گذرد... شیراز تمام نمی شود. از حافظیه که نباید حرفی زد... باید رفت و چشید. باید لمس کرد. باید دل داد. در حافظیه انگار چیزی در وجودت اتفاق میفتد. نمیدانی چیست، اما یک اتفاق است. چیزی در درونت فوران می کند. آیا بر سر قبر حافظ باید گریست؟ باید خندید؟ نمیدانم، اما غوطه ور که می شوی... غرق که می شوی و همین یک اتفاق می سازد.

سعدیه شیراز هم سهل و ممتنع است. سخت است اما آسان است. درست مثل شعرهای خود سعدی...  اینجا اصلا شعر می بارد و درست کمی آن طرف تر در حوالی مرودشت، سخت، سنگین تر و وزین تر می شود و پای تخت جمشید به میان می آید. استوار و محکم می شود. بزرگ می شوی. راهی نو گشوده می شود و حرفی نو بر زبان این دیار جاری می شود.

نمی خواهم شیراز شناسی راه بیندازم. اما نباید یک حادثه بزرگ را فراموش کنم. حادثه مردم شیراز. مردم شیراز، یک حادثه اند. حادثه از جنس مهر. از جنس ماه و مهر. شیراز گم شدنی است. باید در دل مردم این شهر، در دل خود شهر، در دل یادگاران شهر، گم شد. من دوباره و هزار باره به شیراز خواهم رفت. تازم یادم می آید اصالتا شیرازی ام.

فردا

نگران فردایت نباش ، خدای امروز و دیروز خدای فردا هم هست!!!