گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

دوستان قدیم

از دوستان قدیم خود به تنگ آمده ایم ، دلمان دوستان تازه می خواهد !!!

جدی از دست دوستام خسته شدم، حس می کنم من رو هم تنبل و افسرده کردن! شایدم من روی اون ها تاثیر منفی گذاشتم ! به هر حال افتادیم در یک loop  معیوب ،نمیدونم چرا میگن دوست قدیمیش خوبه  من دوست جدید میخوام و البته با توجه به تعداد دخترای ورودی ارشد امکان انتخابم  در بین هم کلاسی های  جدیدم فکر کنم صفره ، چون هر دختری هم که قبول شده گرایشش کلا با من فرق می کنه(البته به جز دوستان قدیمیم)  

نمی دونم ولی این حس تنوع طلبی و البته رفیق بازی من میترسم آخر کار دستم بده ! ولی جدا حتی از حرف زدن با دوستام هم خستم ، انگار دیگه نه من اونا رو میفهمم نه اون ها منو !!!

و این جاست که حس می کنم که کم کم بزرگ تر شدم و به کسی تو زندگیم احتیاج دارم که نقشش پر رنگ تر از نقش یک دوست باشه، شاید هم دارم اشتباه می کنم ، نمی دونم ...


خدایا امتحاناتت جدیدا خیلی سخت شده ها ! فکر کنم همش دارم رد می شم و هی دوباره باید امتحان بدم ! امتحانای ما رو یک کم آسون تر بگیر 


 رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ



راستی این دو بیت شعر هم امشب  خیلی خوب بود: 


کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش 

ولی آهسته می گویم خدایا بی اثر باشد 

کنم هر شب برای مهر او گریه که شاید بشنود دردم 

ولی آهسته می گویم الهی بی خبر باشد


حرف آخر

بالاخره امروز به استادم گفتم که دارم از آزمایشگاه میرم و ارشد رو در خدمتش نیستم !!! البته حال من در اون لحظه دیدنی بود !!! داشتم از ترس میمردم ولی بالاخره حرف آخر رو باید همون اول زد ، حالا دیگه انگار باری از روی دوشم برداشته شده ، خیلی حس بدی بود که همش فکر می کردم دارم دکتر رو می پیچونم !!! امیدوارم خدا آخر و عاقبتم رو با این دکتر به خیر کنه !

این روزای من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شروع دوباره

چقدر این دهه اول محرم خوبه ،  همه غم و غصه های آدم رو با خودش می بره ، دیدت به خیلی چیزا عوض می شه و تصمیم می گیری خیلی چیزها رو از نو شروع کنی و البته دور خیلی چیزا هم خط بکشی...


امروز بالاخره دکتر قبول کرد، خودم هم باورم نمی شد ولی بالاخره قبول کرد که استاد راهنمای پروژه ارشدم باشم، از دلیل های اصلی که سمت دکتر رفتم اخلاقش بوده که اولویت اولم بود، امیدوارم دو سال دیگه که به این انتخابم نگاه می کنم هم چنان خوشحال باشم ، فقط این وسط موندم استاد قبلیم رو چه طور بپیچونم ، خدا خودش به خیر بگذرونه ...


و اکنون یک شروع نو...




کلاس محبوب من

امروز شاید از نظر کمی وقت کلاس خیلی تلف شد اما  آخر کلاس حاج آقا روضه امام حسین رو برای چند دقیقه کوتاه گفتند پخش کنند، و همین چند دقیقه از کلاس به کل لحظات و ثانیه های کلاس های جهان می ارزید...


امیری حسین و نعم الامیر