-
برای او
پنجشنبه 23 دیماه سال 1395 23:15
-
پاییز
شنبه 15 آبانماه سال 1395 00:18
-
بعد دفاع
جمعه 19 شهریورماه سال 1395 01:35
-
من امروز من ده سال قبل
جمعه 22 مردادماه سال 1395 13:54
-
فصل پایانی
جمعه 22 مردادماه سال 1395 00:39
این روزها روزهای آخر است، روزهای پایانی، سه سال به سرعت برق و باد گذشت، سال هایی که همه اش در حسرت تصمیم گذشته خود بودم ، حالا تنها منتظر خط پایانم، هر چند زندگی هیچ وقت پایان ندارد، اما منتظرم این فصل از زندگیم تمام شود تا روی آن خط بکشم و فراموشش کنم، هر چند باید کم و بیش چیزهایی از آن را به خاطر بسپارم تا مبادا...
-
مرداد 95
جمعه 8 مردادماه سال 1395 12:56
-
رفاقت این روزها
شنبه 26 تیرماه سال 1395 11:15
یادم باشد بعدا در موردش با خودم صحبت کنم این که از دست بیشتر رفقایم گاها دلخور میشوم یک الگوی تکراری است پس حتما مشکلی در درون خود من است نه آن ها شاید باید بنای محکم تری از تنهایی بسازم بدون داشتن انتظار و توقع از آدم های دور و برم و قبول کنم که همگان روند و آیند، نه هیچ رفاقتی انگار قرار است ماندنی شود و نه هیچ...
-
با غم انگیز ترین حالت تهران چه کنم ؟!
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1394 18:38
نشسته ام گوشه اتاق و چشم دوخته ام به کمد خالی تو، انگار که تازه فهمیده باشم چه اتفاقی افتاده است. به خودم قول داده بودم که بعد از رفتنت گریه نکنم اما دل است دیگر ، حرف آدم سرش نمی شود باورم نمی شود تمام لحظه های این یک سال به این سرعت سپری شده باشد، اصلا انگار که نبوده اند، شده اند مثل خاطره های دور، خاطره هایی که...
-
تفالی به حافظ
جمعه 25 دیماه سال 1394 13:12
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد *** ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد به خطّ و خال گدایان مده خزینه دل *** به دست شاه وشی ده که محترم دارد نه هر درخت تحمّل کند جفای خزان *** غلام همّت سروم که این قدم دارد رسید موسم آن کز طرب چو نگرس مست *** نهد به پای قدح هرکه شش درم دارد زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار *** که...
-
افکار پریشان این روزهای من
شنبه 19 دیماه سال 1394 10:16
-
نامه ای برای خودم
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1394 13:58
سلام اکنون که این نامه را می خوانی چند روزی می شود که از کربلا بازگشته ام و هنوز کمی مریض احوالم ، گفتم تا هنوز این سفر را فراموش نکرده ام برایت از آن و از تصمیماتی که در این مدت گرفتم بنویسم که گذر زمان بدجور همه چیز را به دست فراموشی می سپارد و ما را مجبور می کند که عادی زندگی کنیم و دغدغه مان بشود اب و نان فردامان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آذرماه سال 1394 23:03
-
معمولی بودن
شنبه 30 آبانماه سال 1394 01:16
ماه ها بود فراموشت کرده بودم، امروز که دیدمت ته دلم هنوز دوست داشتمت اما عقلم هیچ جوره راضی نبود، نه به دیدنت، نه به حرف زدن با تو تنها راهم فرار از تو بود نمیخواستم دوباره اسیر گذشته شوم دوباره تردید و دودلی سراغم بیاید دوباره هزار سوال بدون جواب در ذهنم خودنمایی کند همین که در نبودت، دیدنت را در خواب هایم تحمل کرده...
-
حس بی فایدگی !
دوشنبه 18 آبانماه سال 1394 23:38
یه وقتایی فکر می کنم ما بچه ها به هیچ دردی نمی خوریم به خصوص از نسل جدیدش، مامانم رو از بیمارستان آوردیم ، سعی می کنم همه جوره هواشو داشته باشم اما باز هم فکر می کنم که شاید اگه من و خواهرم نبودیم اصلا تو این سن این جوری نمی شد! واقعا ما بچه ها به چه دردی می خوریم ؟!!! راستی امشبم داره بارون میاد، الحمدلله رحمت خدا تو...
-
یک روایت غیرعاشقانه
شنبه 16 آبانماه سال 1394 22:27
خواستم بنویسم شر شر باران خیابان های بارانی شیراز بوی عطر گل مریم حس های عاشقانه توامان اما حیف که امشب مامانم بیمارستانه، امروز عمل داشت، الحمدلله حالش خوبه اما به هر حال لبخندش شاید به قشنگی همیشه نباشه، امشب شب سختی رو پیش رو داره و احتمالا دردهای وحشتناک بعد از جراحی کاش این روایت میتونست عاشقانه باشه کاش می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 آبانماه سال 1394 15:20
-
احساس ناهمگونی!
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1394 17:26
وقتی با خیلی از آدم های فامیلمون که هم سن و سال من هستند حرف میزنم، خیلی درکشون نمی کنم ، با بزرگتر ها که بماند! همه شاکین، از زمین و زمان، دائم تو گذشته دارن دست و پا میزنن، هر چند خود من هم از بعضی قسمت ها ی گذشتم کم ناراحت نیستم، اما نسبت به آینده هم ناامید نیستم، و فکر می کنم که می تونم خودم آیندم رو عوض کنم، به...
-
اربعین نوشت
دوشنبه 11 آبانماه سال 1394 23:34
از دیروز تا حالا اون قدر اتفاقات مختلف افتاده که نمی دونم از کدومش بگم ! بهترینش این بود که بالاخره برای اربعین با تماس های پشت سر هم من ، یک انجمن دانشجویی راضی شد که منم ببرن! عجیب تر نحوه آشنایی من با اونا بود،هیچ جا اسمم در نیومده بود، دل نگران بودم، به هر کس می گفتم بهم میگفت آخرش اگه قرار باشه رفتنی بشی ، آقا...
-
تاریکی
شنبه 9 آبانماه سال 1394 00:38
خدایا در ظلمات گیر کرده ام ، می شود کمی نور به دلم بپاشی؟!! الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور
-
اذن دخول
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1394 22:50
دلم هوایت را کرده ارباب، هیچ وقت خداحافظی آخرم را با شما فراموش نمی کنم، یادش بخیر، حرم مملو از جمعیت بود، جمعیتی که هم چنان بعد از اربعین در کربلا مانده بودند، چند صد نفر صف کشیده بودند به شوق رسیدن به زیر قبه ات و در آغوش کشیدن حرمت، با خودم در دل گفتم حیف است این چند ساعتی که برایم مانده را در صف بایستم، بهتر است...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبانماه سال 1394 19:03
-
راه رفته
یکشنبه 3 آبانماه سال 1394 11:52
-
محرم نوشت
شنبه 2 آبانماه سال 1394 12:20
یادت هست آقا جان، درست شب جمعه به کرببلایت رسیدم، همان طور که دلم می خواست، با پاهایی خسته، بی رمق ، و اشک هایی بی امان... اما امسال جا مانده ام،میخواهم قسمت دهم، به حق همین لحظه های ظهر عاشورا، به اشک های عمه ام زینب، به حق لحظه مضطر شدن عباس، نگذار اربعین جا بمانم... میدانم زائر خوبی برایت نبودم، اما تنها دلخوشی ام...
-
خودت خواندی مرا
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1394 13:19
خودت خواندی مرا میدانی و میدانم آقا که عمری میشود بر سفره ات میهمانم آقا میایم می نشینم کنار خیمه گاهت به امید سلامت ، به امید نگاهت که تو بشنوی صدای دلم ، زیارت نامه ام را که امضاء کنی به رسم کرم شهادت نامه ام را لینک مداحی با صدای میثم مطیعی
-
دوباره تو
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1394 10:57
-
محرم
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1394 17:44
همچون عاشقی که در انتظار معشوقه خود نشسته، قلبم به تندی میزند، اما به سان عاشقی می مانم که می داند چند صباحی بیشتر نزد معشوقه اش نخواهد بود،آمدن این ماه قلبم را به تپش انداخته اما از طرفی می ترسم که از حضورش آن طور که باید بهره نبرم، قدرش را ندانم، یک سال است که چشم به راه آمدنش هستم، ماهی که برایم از هر ماهی عاشقانه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مهرماه سال 1394 16:37
-
پاییز
جمعه 17 مهرماه سال 1394 12:40
دلم شیراز می خواهد، با همین نم نم باران ، قدم زدن در خیابان ارم ، کنار درختان سر به فلک کشیده پاییزی ... عجب آرزوی شیرین دوری ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مهرماه سال 1394 23:46
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مهرماه سال 1394 23:38