گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

خود در گیری

از وقتی تو diaro  می نویسم دیگه دست و دلم نمیره که این جا بنویسم ، اما دلم برای این جا هم تنگ شده بود، امروز رفتم پیش دکتر روانشناسم ، قرار بود یک فکر رو با هم بررسی کنیم و ریشه هاش رو پیدا کنیم، یک فکری که منو اکثرا آزار می داد این بود که بقیه از من بهترند و تقریبا شده بود جزو باورهام !

خلاصه نشستیم و شواهد صحت و رد این ادعای بنده رو نوشتیم !

جالب بود !

و نهایتا من بین یک فرد کاملا موفق و ناموفق به خودم نمره 50 دادم !


خب آدم وقتی خودش فکر می کنه بعضی چیزا رو انگار نمی فهمه ، لازمه یک نفر از بیرون باشه تا بهش بگه !


شواهدم برای صحت ادعام این بود که فکر میکردم کلا هر کسی هر کاری انجام میده بهتره ، اما موقع نوشتن شواهد رد کننده که شد ، حتی تا حالا بهش فکرم نکرده بودم ! 

اولیش رو گفتم بقیه تحسینم میکنن اما الکی و بی خودی تحسین می کنند  ، این که رتبم بین 130 نفر آدمای شاخ رشتم 10 شده ، شانسی بوده ! تا الان به طور همین طوری از پس این رشته بر اومدم !  اگر با آدم های موفق تونستم کار کنم و پروژه انجام دادم کلا از سر اتفاق و خوش شانسی بوده و خلاصه ...

دیدم واقعا من خوبی های خودم رو اصلا نمی بینم ، اون هایی رو هم که می بینم کاملا انکار می کنم ! 

برای خودم هم جالب بود ! انگار تا حالا خودم رو اصلا نشناختم !

جالبه که بگم تو دوره لیسانس هر ترم معدلم بالای 18 می شد، بعد ترم بعد می گفتم می افتم ! نه این که مثل خیلی ها بخوام کلاس بذارم ! واقعا میترسیدم که تو بعضی درسا بیفتم !!!

خلاصه این که فهمیدم نسبت به خودم خیلی منفی نگرم ! همیشه به همه میگم شکر کنید ، خدا فلان نعمت رو داده بهت ، این رو داده ، اونو داده و ... ولی انگار خودم از خودم بی خبرم !

فروتنی خوبه ها ! اما نه این که آدم بزنه تو سر خودش و خودش رو تحقیر کنه ! 

بدونه تا این جای راه کجاهاش خوب بوده ، کجاهاش بد ، شکر کنه و از این به بعدش هم با امید ادامه بده ...

خلاصه از خودم خیلی دلگیرم ! آخه این چه برخورد زشتی بودی که خودم با خودم داشتم ! زدم خودم رو له و نابود کردم !

انشالله که زین پس آدم شویم ( علامت دست به دعا !) 



پی نوشت 1 : امشب شب شهادت ام البنینه ، جانم ام البنین ، جانم عباس 

خدایا به حق این شب بطلب که امسال بیام پیاده روی کربلا ، دلم دیگه طاقت نداره ، اسم کربلا که میاد دلم میلرزه ، مبادا کربلا ندیده از این دنیا برم 

پی نوشت 2 : چند سالی هست که اعتکاف قسمتم نشده ، امروز اسمم رو برای اعتکاف امسال نوشتم ، خدایا دعوت نامه بده بیایم به مهمونیت ... و ان لم اکن اهلا لذلک فانت اهل لذلک ...خدایا دریاب ما رو ...

کلاف سر در گم

و عشق مثل یک کلاف سر در گم است ،خودت هم نمی دانی تا کی بالاخره به انتهای این کلاف خواهی رسید...

از اتفاقاتی که برای دوستم پیش اومد ، خیلی ناراحت شدم ، چاره ای ندارم جر دعا کردن در حقش ، با دیدن این جور اتفاقات گاهی آرزو میکنم کاش انسان هیچ وقت عاشق نمی شد...دلم به حال خیلی از دختران این سرزمین که پاک بودن و پاک موندن رو به هزار اتفاق دیگه ترجیح داده اند میسوزه و بیزارم از پسرهای این دوره و زمانه ... حقیقتا که این روزها جای پسران و دختران بد جور عوض شده است...و فقط بغضی در گلو دارم و دعا در حق دوستانم ...کاش زندگی ساده تر از آن چه که می بینیم بود...کاش ما آدم های صاف و ساده تری بودیم ...

خدایا ، هر چه بیشتر زمان میگذرد از این که تنها تو را داریم و به کسی جز تو هیچ امیدی نیست مطمئن تر میشویم ، گویی قبلا کافر بودیم، ما را رها نکن، تو تنها کس مایی...

بهار

بهار آمده اما هوا هوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

به شوق شال و کلاه تو برف می آمد...
و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم با هوس رخت های روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تو نیست

کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!
میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست

به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه می خورد انگشت های باران...آه...
شبیه در زدن تو...ولی صدای تو نیست

تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد
غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست...!