گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

یا حبیب من لاحبیب له

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شهر پر هیاهو

دلم عجیب گرفته است...

در این شهر پرهیاهو خسته می شوی ، گاهی حق و باطل چنان به هم می آمیزد که دیگر نمی توانی تشخیص بدهی ، نمی دانی چه کسی حقیقت را گفت ، چه کسی به تو فکر می کند نه به پیروزی خودش، خسته ام ، از همه آدم های زمین ...


و شعری از سهراب که نمی دونم به بالا ربط داره یا نه :


من به آمار زمین مشکوکم 

اگر این سطح پر از آدم هاست

پس چرا این همه دل ها تنهاست ؟

بیخودی میگویند هیچ کس تنها نیست ، چه کسی تنها نیست ؟

همه از هم دورند ... 

همه در جمع ولی تنهایند ... 

من که در تردیدم ، تو چطور ؟


پی نوشت : آدم شب آخرین امتحان دوره کارشناسیش  هنگ می کنه دیگه ! از متن بالا هم معلومه ! جمله ها هیچ ربطی به هم ندارند :دی

تولد نوشت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

به بهانه روز پدر

نمی دانم اگر بودی امشب برایت چه می کردم ، می دانم آدمیزاد قدر نعمت های زندگیش را در نبود آن ها درک می کند ، یادم رفته که چند سال است که دیگر نیستی ، نمی دانم 8 سال شاید هم بیشتر، دل بزرگت دیگر طاقت ماندن روی زمین را نداشت ، زمین دیگر جای تو نبود ، نمی توانستی این جا دوام بیاوری ... رفتی به همین سادگی و ما ماندیم و یک حسرت ، نبودنت را هر سال بیشتر از سال  قبل حس می کنم ، نیاز به یک تکیه گاه را روز به روز بیشتر می فهمم ...لحظاتی که برایم از زندگی می گفتی در ذهنم حک شده است ، زمانی که از ایمان می گفتی را  یادم نمی رود، همان لحظه ها بود که اشک در چشمانم حلقه زده بود، مثل  این که می دانستم که خیلی زود ما را ترک می کنی ، همیشه سعی کردی مرا محکم بار بیاوری ، مثل این که می دانستی چه لحظاتی را بدون تو باید تحمل کنم ، خیلی تلاش کردم که به آنچه که برایم آرزو داشتی برسم ، نمی دانم تا چه حد توانستم اما فقط امیدوارم که از من راضی باشی...همین  

اعتکاف

امسال باز هم قسمت نشد اعتکاف برم ، چقدر دلم برای اعتکاف های  چند سال پیش تنگ شده ، الحمد الله که این دوره لیسانس ما هم داره تموم می شه ، سومین سالیه که به خاطر امتحانا نمی تونم برم،خدا بگم این انتخابات رو چه کار کنه ، پارسال همش به این امید داشتم که سال دیگه ایام اعتکاف قبل از امتحانام می افته، اما الان تو این چند روز کلی  امتحان پشت سر هم دارم ، خدا عاقبتمون رو به خیر کنه .

چقدر اعتکاف برام شیرین بود،  جوری که دیگه مثل قبلا شب ولادت حضرت علی غصه نمی خوردم ، شاید تنها شب ولادتی که یک کم دلم تنگ می شم  همین شبه ، شبی که دوست دارم بر دستان پدری که نیست بوسه بزنم اما افسوس که جاش در کنار ما خالیه ...

اما از اولین سالی که اعتکاف رفتم ،  که سال 88 بود  اون شب برام از همه شب ها شیرین تر بود ، لذتی که از در آغوش خدا بودن می بردم باعث می شد همه غم  و غصه هام رو فراموش کنم و یاد همه لحظاتی بیفتم که تو این چند سال  خدا به شدت  هوامو داشته .  یاد این که وقتی  خدا دری از درهای حمت خودش رو به روی بندش ببنده به جای اون هزار ها در دیگه رو به روی او باز می کنه ، و همون طور که خودش گفته هیچ وقت بیشتر از توان بنده اش چیزی بر عهدش نمی گذاره  : لا یکلف الله نفس الا وسعها ...

 

خدا جونم امسال  که سعادت نداشتیم اما از الان برای سال دیگه دعوتناممون رو امضا کن 


پی نوشت : امشب داره از آسمون سیل میاد ، از اون بارون های بهاری ، نمی دونم چرا بعضی وقت ها با باریدن بارون داغ دلم تازه می شه ...

فعلا این آهنگ بیشتر از همه چی با دلم هم نوا هست : ببار ای بارون ببار ... بر دلم گریه کن خون ببار ...بر شبای تیره چون زلف یار ...بهر لیلی چون مجنون ببار ....ببار ای بارون