گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

اربعین

هیچ سالی اربعین این حال و روز رو نداشتم ، از دیروز تا حالا مثل دیوونه ها شدم ، دلم بیقرار کربلاست ، تا حالا عظمت پیاده روی اربعین رو ندیده بودم اما امسال که مستند " شما چه کسی هستید " از آقای چاووش و کلیپ های سایت http://arbaeen.ir/  رو دیدم دارم دیوونه میشم ، اصلا نمیدونم چه طور طاقت آوردم نرم کربلا، امسال با تموم وجودم دارم داغ دوری از حرم رو حس کردم ، وقتی آدم به این جا میرسه دیگه حتی یک لحظه هم دلش طاقت نمیاره این جا باشه ، با سر میره کربلا... 

هر چند میگم آقا نطلبید اما گوشه دلم هم میدونم که قبل از این چند روز با تمام وجود از آقا نخواسته بودم که مهمونم کنه ، حالا که فرصت گذشته و من جا موندم  ، همه جانم در کربلاست و سهم من فقط اشک و ناله از ته دله ...

نمیدونم شاید هم آقا طلبیده که حداقل دلم راهی حرم شه ، یعنی میشه سال دیگه اربعین کربلا باشم؟! نمیدونم ...

آقاجان خودت ما رو بیقرار کردی خودت هم به دلمون قرار بده ...

یا عباس ، مطمئنم که نامه ام را اجابت کردی وگرنه حال و روزم الان این طور نبود، یا باب الحوائج به داد دل جدا مونده ما برس ، طاقت این جا موندن نداره ، داره پر میکشه بین الحرمین ، هیچ وقت به عمرم به این اندازه مشتاق رفتن به کربلا نبودم 


آقا جان یاد این نوا می افتم 

تا یه زائر می رسه ازکربلا این گفتگومه ، منم آقا  آرزومه
آقا  صحبت حرم یه عمره که  بغض گلومه ، منم آقا  آرزومه
خوش بحال اون پرنده که خونش بین دو بومه ، منم آقا  آرزومه
دعوتم کن کربلا که دیگه پای آبرومه  ،منم آقا  آرزومه
اگه من بمیرمو نبینمت کارم تمومه ، منم آقا  آرزومه
نگاه می کنم به هرجا ضریح تو روبرومه ،منم آقا  آرزومه
یه نماز تو کربلا دعای بین هر وضومه ،منم آقا  آرزومه
حرمایی که میگن آتیش به زائراش  ،منم آقا  آرزومه
خلاصه کربلایی که همه میگن آرزومه ، منم آقا  آرزومه 

امیری حسین و نعم الامیر



کربلا

باز هم جا موندیم ، خیلی ها که رسیدند به من این روزا گفتند داریم میریم کربلا، اون وقت بود که سهم من فقط آه کشیدن از ته دل بود... 

اون قدر بد بودیم که بازم آقا نطلبید


آقا ما که جز شما کسی رو نداریم ، اگر شما هم ما رو رها کنید که چیزی برامون نمیمونه...




امیری حسین و نعم الامیر 

شکرگزاری

خداجونم امشب که با هم اتاقیم حرف میزدم فهمیدم که چقدر خانواده مهربون و ارزنده ای دارم که نمونش کمتر جایی پیدا میشه، خانواده ای مهربون که همه پشت هم هستند و هوای هم رو دارند . و البته این وسط نقش بزرگتر خانواده یعنی داییم رو از همه مهم تر میدونم که همیشه همه رو دور هم جمع می کنه ، همیشه از جیبش میذاره تا با جمع کردن همه دور هم ، محبت و همدلی رو بیشتر کنه و البته این جا مهربونی زندایی عزیزم هم بی تاثیر نیست، چرا که اگه خودش مهربون نبود، اگر دائم مثل خیلی از خانوما به داییم  غر می زد و خلاصه اونم با داییم همدل و یکرنگ نبود ، باز هم هیچ وقت این خانواده دور هم جمع نمی شدند.

 خدایا این خانواده یکی از بهترین نعمت هایی هست که دارم ، شکرت

اتفاق پیچیده ای که به سادگی هر چه تمام تر و البته تلخی سپری شد

امروزم که این همه منتظر اومدنش بودم سپری شد و هیچ اتفاق خاصی نیفتاد . فقط انگار قسمت نیست ، همین...

تنها راهش اینه که فکر کنم اصلا از روز اول نه خانی اومده نه خانی رفته...

یه اتفاق پیچیده !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.