گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

فال حافظ

اینم از فال امروزم ، بقیه اش بماند ...


عشقت نه سرسریست که از سر به در شود ...  مهرت نه عارضی است که جای دگر شود

عشق تـــو در درونم و مهر تو در دلم ... با شیر اندرون شد و با جــان به در شود

دردیست درد عشــق که اندر علاج او ... هر چند ســـعی بیش نمایی بتر شود

اول یکی منــم که درین شهر هر شبی ... فریاد مــن به گنبد افلاک بر شود

گر زانکه من سرشک فشانم به زنده رود ... کشت عراق جمله به یکباره ،تر شود

دی در میان زلف بدیدم رخ نگــــار ... بر هیئتی که ابر محیط قــمر شود 

گفتم که ابتدا بکنم بوســه گفت نی ... بگذار تا که مـــاه ز عقرب به در شود

ای دل بیاد لعلش اگـــر باده می خوری ... مگذار هان که مدعیان را خبر شود

حــافظ سر از لحد بدر آرد بپای بوس ... گـر خاک او بپای شما پی سپر شود


روز نوشت

می خواهم فراموشت کنم اما خیلی سخت است ، کاش حداقل هر روز جلو چشمانم ظاهر نمی شدی ...

نامه ای به تو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روز نوشت

خیلی وقته که دیگه این جا نمی نویسم ، نمی دونم ، حتی این جا هم احساس آزادی برای نوشتن ندارم !!! 

سه هفته ای هست که دوره ارشدم شروع شده ، یک بنده خدایی گفت "به نظرت این 4 سالی که موندی تهران می ارزید؟ "، با خودم گفتم درسته دانشگاه خوب بود ، خیلی چیزا این جا یاد گرفتم ، مستقل تر شدم ( آخه من از قبلشم به خاطر شرایط زندگیم مستقل بودم !) و کلی چیزای دیگه اما مهم ترین فایده این جا بودن دو چیز بود : 

یکی بهتر شدن حجابم و دیگری هم کلاس حاج آقا ، این دو تا رو وقتی تو کفه ترازو گذاشتم وزنش به همه بدی ها و سختی های این چهار سال غلبه کرد . 

ممنونم خداجون ، خیلی دوست دارم ، بابت این دو تا نعمتم بی نهایت ازت سپاسگزارم ، اگه دستمو نمی گرفتی معلوم نیست الان کجا بودم ...

و اما حال این روزهام ، نمی دونم ، فکر کنم دلم شکسته ...


من دل به غم تو بسته دارم ای دوست



درد تو به جان خسته دارم ای دوست



گفتی که به دل شکستگان نزدیکم



من نیز دلی شکسته دارم ای دوست