امسال باز هم قسمت نشد اعتکاف برم ، چقدر دلم برای اعتکاف های چند سال پیش تنگ شده ، الحمد الله که این دوره لیسانس ما هم داره تموم می شه ، سومین سالیه که به خاطر امتحانا نمی تونم برم،خدا بگم این انتخابات رو چه کار کنه ، پارسال همش به این امید داشتم که سال دیگه ایام اعتکاف قبل از امتحانام می افته، اما الان تو این چند روز کلی امتحان پشت سر هم دارم ، خدا عاقبتمون رو به خیر کنه .
چقدر اعتکاف برام شیرین بود، جوری که دیگه مثل قبلا شب ولادت حضرت علی غصه نمی خوردم ، شاید تنها شب ولادتی که یک کم دلم تنگ می شم همین شبه ، شبی که دوست دارم بر دستان پدری که نیست بوسه بزنم اما افسوس که جاش در کنار ما خالیه ...
اما از اولین سالی که اعتکاف رفتم ، که سال 88 بود اون شب برام از همه شب ها شیرین تر بود ، لذتی که از در آغوش خدا بودن می بردم باعث می شد همه غم و غصه هام رو فراموش کنم و یاد همه لحظاتی بیفتم که تو این چند سال خدا به شدت هوامو داشته . یاد این که وقتی خدا دری از درهای حمت خودش رو به روی بندش ببنده به جای اون هزار ها در دیگه رو به روی او باز می کنه ، و همون طور که خودش گفته هیچ وقت بیشتر از توان بنده اش چیزی بر عهدش نمی گذاره : لا یکلف الله نفس الا وسعها ...
خدا جونم امسال که سعادت نداشتیم اما از الان برای سال دیگه دعوتناممون رو امضا کن
پی نوشت : امشب داره از آسمون سیل میاد ، از اون بارون های بهاری ، نمی دونم چرا بعضی وقت ها با باریدن بارون داغ دلم تازه می شه ...
فعلا این آهنگ بیشتر از همه چی با دلم هم نوا هست : ببار ای بارون ببار ... بر دلم گریه کن خون ببار ...بر شبای تیره چون زلف یار ...بهر لیلی چون مجنون ببار ....ببار ای بارون