گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

معادلات ذهن من

کلمات جلو چشمهایم رژه می روند ، قبل از آن که حتی به کلمه اول برسم ، جمله خودش در ذهنم تمام شده ،  space   را زده و رفته خط بعد ...

امروز هوا بارانی بود ! اما من بودم و من !

 حتی از دیدن تصویرت هم واهمه دارم ، حتی تصویرت هم همه معادلات منطقی ذهنم را به هم می ریزد، نامساوی ها را به تساوی تبدیل می کند ، و همه گزاره های منطقی را بی ارزش 

با واهمه رد میشوم از مکان هایی که شاید تو هم آن جا باشی ، یعنی اگر از مردم نمیترسیدم ، شاید حتی چشمهایم را هم می بستم ، میترسم از دیدنت 

دیدنت مثل زهری است که در کل وجودم جریان پیدا می کند ، مثل خون در رگ ، و بیرون کردن آن به زمان و هزار جور دارو احتیاج دارد ...

پس چشم بسته راه میروم  ! 


گویند سنگ لعل شود در مقام صبر، آری شود ولیک به خون جگر شود ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد