وقتی با خیلی از آدم های فامیلمون که هم سن و سال من هستند حرف میزنم، خیلی درکشون نمی کنم ، با بزرگتر ها که بماند! همه شاکین، از زمین و زمان، دائم تو گذشته دارن دست و پا میزنن، هر چند خود من هم از بعضی قسمت ها ی گذشتم کم ناراحت نیستم، اما نسبت به آینده هم ناامید نیستم، و فکر می کنم که می تونم خودم آیندم رو عوض کنم، به بودن با دوستام و حرف زدن با اون ها انگار خیلی عادت کردم، و حالا که تک تکشون دارن راهی کشورهای مختلف میشن، نمی دونم دیگه این وسط کسی باقی میمونه که بتونم باهش حرف بزنم، از حضورش خوشحال بشم، از دیدنش به وجد بیام یا نه!
هر چند این مدت که خونه بودم، خودم هم کم کم دارم فکر میکنم، روحیات و خلقیات من خیلی با این جا موندن جور در نمیاد، بهتره کم کم به طور جدی به رفتن از ایران فکر کنم و تکلیفم رو با خودم روشن کنم
من مال این مدل زندگی کردن دسته جمعی نیستم، که همه به کار هم کار دارن ، همه تو کار هم دخالت می کنن، هر کسی به خودش اجازه میده تو کار بقیه دخالت کنه، همه اجازه دارن سرزنشت کنن، خلاصه هیچ کس به فکر تغییر خودش نیس! همه دنبال عوض کردن بقیه هستن، همه خودشون رو خیرخواهت میدونن ...
میشه همین جا موند و همرنگ جماعت نشد؟!!! یعنی بقیه میذارن؟!نظر شما چیه؟
از دیروز تا حالا اون قدر اتفاقات مختلف افتاده که نمی دونم از کدومش بگم ! بهترینش این بود که بالاخره برای اربعین با تماس های پشت سر هم من ، یک انجمن دانشجویی راضی شد که منم ببرن! عجیب تر نحوه آشنایی من با اونا بود،هیچ جا اسمم در نیومده بود، دل نگران بودم، به هر کس می گفتم بهم میگفت آخرش اگه قرار باشه رفتنی بشی ، آقا خودش جورش می کنه، دهه اول محرم بود، شب آخر ، دل تو دلم نبود برای اربعین ، توی مجلس دختر جلوییم از دوستش پرسید برای اربعین اسم نوشتی ؟ اونم گفت آره ! منم که کلا این روزا سنسور گوشم روی کلمه اربعین تنظیم شده، ازش پرسیدم شما با کدوم کاروان کربلا میرین؟ گفت با هیئتی که خیلی وقته توش عضوم، ظرفیتشم تموم شده ، گفتم هیچ جای دیگه رو نمیشناسی، یه شماره داد بهم، گفت به اینا زنگ بزن، چندین باز زنگ زدم و پرس و جو کردم، اما می گفتن ظرفیتمون تکمیله! منم هر شب دست به دعا، حتی دست به دامن هم آزمایشگاهی عراقی دوستم هم شده بودم، که تو بیا یه خانواده ای کسی پیدا کن من باهشون برم،اونم بنده خدا پیگیر کارم شده بود ، حتی کار به جایی رسیده بود که دنبال کاروانی میگشتیم که حتی از یه شهر دیگه باشه و من لب مرز به اونا ملحق شم ! دیشب به طور ناباورانه ای دوباره به اون انجمن زنگ زدم، بازم جوابم کردند و گفتند باید برن لیست رو چک کنن، یک ساعت دیگه زنگ بزنم، دوباره بعد از یک ساعت گفتن تماس ها خیلی زیاه، ما یک ساعت دیگه خودمون بهت خبرمیدیم، آخر این شد که زنگ زدن و گفتن فردا پولو واریز کنم و مدارکم رو ببرم! حالا این وسط من دیشب تو راه برگشت از تهران به شیراز بودم! قرار شد مدارک رو ایمیل کنم !
خدایا در ظلمات گیر کرده ام ، می شود کمی نور به دلم بپاشی؟!!
الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور