گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

من و یه عکس قدیمی

بعد از مدت ها هوس کردم سر بزنم به آلبوم قدیمیم، رسیدم به عکسی که خیلی دوستش داشتم ، فقط منم و تو، یه بچه تپل مپل سفید، توی بغل یک بابای خوشتیپ سیبیلو. تو عکس حواسم به شاخه گل مریمیه که توی دستمه، انگار که دارم  بزرگترین راز دنیا رو  کشف می کنم، اما تو نگاهت به دوربینه، با همون خنده ی همیشگی، نمی دونم این عکس دقیقا مال چند سال پیشه، هفده  شایدم هیجده سال قبل،  اون زمانی که من توی عالم بچگی خودم غرق بودم، اون زمانی که هیچ تصوری از نبودن کسی نداشتم، کل غصه های من خلاصه می شد به آخر هفته هایی که تو  من و مامان رو تنها می ذاشتی و به خاطر دانشگاه میومدی تهران. چقدر موقع برگشتنت خوشحال می شدم، هر بار با یه کادوی تازه از راه میرسیدی، همشون رو خوب یادمه،بیشتر از همه  اون عینک آفتابی رو دوست داشتم، هر چی نباشه اولین عینک آفتابی عمرم بود ، چقدر باهش برای هم سن و سالام کلاس گذاشتم، چقدر تو عکسام باهش فیگور گرفتم. هیچ وقت فکرشم نمی کردم روزی برسه که تو دیگه نباشی، روزی برسه که  حسرت بخورم چرا بیشتر به چهرت نگاه نکردم، چرا جزئیات اون عینک آفتابی خوب یادمه اما جزئیات چهره تو نه.تقریبا ده سال از نبودنت میگذره، حتی باورم هم نمیشه همه این سال ها رو بدون تو گذروندم، کاش حداقل توی این عکس به صورتت خیره شده بودم، الان اگه بخوام میتونم کل اتاقم رو پر کنم از گلای مریم، اما دیگه حتی یه بارم فرصت دیدن لبخندت رو پیدا نمی کنم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد