گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

کافه قدیمی

امروز رفتیم همو ن کافه قدیمی اما تو یه جای جدید 

من : کافه قبلی رو دارید تعمیر می کنید دیگه ؟ 

صاحب کافه : نه ، متاسفانه ، صاحب ملک باهمون کنار نیومد!

شاید خیلی فرقی نمی کرد  که این کافه کجا باشه   اما برای منی که تو این چند سال به حال و هوای  اون جا  دل بسته بودم ، خیلی ناراحت کننده بود

یکی از بهترین سرگرمی هام  توی اون کافه،  نشستن در طبقه بالا رو به خیابون پر از ازدحام  تو ساعتای شلوغی و زل زدن به آدم های در حال رفت و آمد از پشت اون قاب شیشه ای بود. 

بهترین جا برای چند دقیقه فراغت از این دنیای شلوغ ، وقتی که بوی قهوه می زد زیر دماغت و تو مشغول رصد کردن آدم ها  از پشت اون قاب شیشه ای می شدی 

همه در تلاش و تکاپو،  یکی می دوید، یکی آهسته از اون جا رد می شد ، همه جور آدمی گذرش به  اون  خیابان می افتاد

اون  جا بود که یادت می اومد  انگار همه ما در حال دویدنیم  اما واقعا  چند نفر از ما می دونیم مقصدمون کجاس ؟! یا از راه و مسیرمون مطمینیم ؟!

حس یه جور نگاه از بالا به دنیا رو داشت، اما خیلی دور نبود، نزدیک نزدیک بود

حتی از ساعت ها نگاه کردن به این تصویر متحرک خسته نمی شدی ، چون  هر چند  ثانیه آدم های جدیدی از این قاب رد می شدن 

هر آدم که خودش داستانی داشت  به اندازه هزار صفحه 


همیشه می خواستم از این صحنه و اون قاب یه عکس بگیرم، اما نشد ، حیف دیر شد ...


از بهترین قاب هایی بود که توی دنیا می شناختم ،  قابی که از اون می تونستی  به دنیا و آدم هاش بهتر نگاه کنی ...


 


نظرات 1 + ارسال نظر
علی/احمدرضا/وحید شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:35 ق.ظ httphttp://halekhob.blogsky.com/

سلام.وب خوبی دارید
لطفا به ماهم سر بزنید
وبهمون افتخار لینگ شدن را بدهید
ممنونیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد