گنج نامه مقصود
گنج نامه مقصود

گنج نامه مقصود

آقا جواب سلام میدهد ...

امشب از اون شبایی بود که دلم خیلی گرفته بود، همه هم اتاقیام رفته بودن خونشون، زنگ زدم دوستم که بیاد پیشم، خیلی خسته بود، گفت نمیام، اون قدر خسته بود که حداقل نگفت تو بیا... زنگ زدم به یکی دیگه از دوستام که برم ببینمش ، گوشیشو جواب نداد، به یکی دیگه از دوستای خوابگاهیم گفتم شب بیا پیشم که تنها نباشم، اونم گفت نمیتونم بیام... دلم گرفت...تنهایی رو با تموم وجودم حس کردم ... اشکام سرازیر شد... اما همش تو دلم میگفتم خدایا ناراحت نشیا،از دست خودم گریه میکنم... یه وقت فکر نکنی دارم گله میکنما... من راضیم به رضای تو ... یه وقت نگی این بندم داره شکایت میکنه ها ... فقط یه کم دلم گرفته ... گریه میکنم که سبک شم ...میدونم همه جوره هوامو داری

 بعد دیدم شب جمعس ... رفتم زیر آسمون و به آقا سلام دادم ... به آقا گفتم ، آقاجان من یه شب تنهام و دارم این همه آه و ناله میکنم ... امان از دل زینب تو ، اون وقتی که تنها شد... اون وقتی که حسینش که نه ، انگار همه وجودش رو ازش گرفتند، این درد به کنار ...اون خانوم بود و کلی حرامی و ... بمیرم برای تنهایی زینب ...


چند ساعتی نگذشته بود که دوستم پیام داد امشب تو نجف خیلی برات دعا کردم، چند بار جلو چشمم اومدی... فکر میکردم سفرش کنسل شده باشه ... پیامو که دیدم اشک تو چشام حلقه زد...آقا خوب هوای غریبا رو داشت ...


جانم امیرالمومنین ...جانم حسین ... جانم قمر بنی هاشم ... فدای دل آشفته و تنهای زینب ...


آقا جواب سلام میدهد...

نظرات 1 + ارسال نظر
serek جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 01:01 ق.ظ

سلام
دلم خیلی گرفته بود مطلبتو خوندم دلم لرزید...خدا خیرت بده
آقا جواب سلام میده

سلام ، الحمدالله ،التماس دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد