دوست

راهنمایی و دبیرستان که بودم به نسبت بقیه بچه ها تعداد دوستام خیلی زیاد نیود، تعداد دوستای نزدیکم محدود میشد به دو سه نفر، با بقیه هم سلام و علیکی داشتم، همیشه فکر میکردم مشکل از منه، اعتماد به نفسم کمه، بلد نیستم چه طوری دوست پیدا کنم ...

الان که برمیگردم به اون سال ها، میبینم نه اعتماد به نفسم کم بوده، نه مشکل خاصی داشتم، تنها مشکل این بوده که من شبیه اون آدم ها نبودم، الانم بعد از اون همه سال فقط با دو نفرشون در ارتباطم، و وقتی الان دوستام رو میبینم، الان که دیگه مثل دبیرستان و راهنمایی نیست که هنوز ندونن دوست دارن میخوان چه طوری باشن، عکسای ف*ی*س ب*و*ک یا عکسای پروفایلاشون رو میبینم به خودم حق میدم، مشکل از من نبوده، مشکل این بوده که من تو محیطی قرار گرفته بودم که کمترین شباهت فکری و اعتقادی رو به اون آدم ها داشتم... هر چند اون موقع خودم هم هنوز نمی دونستم واقعا دوست دارم چه جوری باشم، چه راهی رو ادامه بدم و همه راه ها رو امتحان میکردم... ولی الان خوشحالم، خوشحالم از این که خیلی از اون ها دوست های صمیمی من نشدن... از این که شبیه اون ها نشدم

واقعا دوست خوب جز رزق و روزی  آدمه... پیدا کردن دوست خوب به نظرم خیلی سخته ... اونم این روزا که اکثر آدم های دور و برت دیدگاه و اعتقادشون با تو خیلی فرق داره ... الحمدالله از وقتی که اومدم دانشگاه اوضاع خیلی به نسبت قبل بهتر شد ...


خدایا دوستای خوب نصیب و روزیمون کن 



مهربونی های بیش از حد مادرم

هر بار بعد از عید که برمی گشتم تهران، خیلی حال بدی داشتم... به شدت دلتگ خونه می شدم .... اما این بار دلتنگ که نشدم هیچ ، خدا خدا میکردم زودتر برگردم تهران... خونه قبلیمون رو خیلی دوست داشتم... هر چند قدیمی اما خیلی باصفا بود ... اما حالا که به خونه مادربزرگ هجرت کردیم هیج تعلقی به اون جا حس نمی کنم ... اصلا اون جا رو دوست ندارم ... توی یک فیلم میگفت خونه با اقامتگاه فرق داره، راست می گفت ، حس میکنم اون جا خونه ما نیست ، بیشتر شبیه یک افامتگاهه... من زندگی اون جا رو دوست ندارم ... بودن با آدمها رو دوست دارم دارم اما از شلوغی و بی نظمی بیزارم... اون جا دائما آدما در حال رفت و آمد هستند جوری که نمی فهمی کی شب شده.... کارای مامانم ده برابر گذشته شده هر چند که خودش خوشحاله و شکایتی نداره چون پیش مادرشه و میتونه تا اون جا که در توانشه به مادرش خدمت کنه ... گاهی به مامانم حسودی میکنم اگه دنیا نداره و خیلی خیری از دنیا ندیده، از داشتن آخرت مطمئنه، حداقل من مطمئنم که در آخرت بهترین جایگاه ها رو داره  ... اما من چی ... هنوز نه دنیا دارم نه آخرت ... اون نه شکایتی از حال و روز دنیاش داره نه دائم مثل من غر می زنه... همه جوره هم هوای مادرش رو داره ... خوش به حالش با این صبر و تحملش ... کاش ذره ای از صبر و مهربونیش در وجود من بود ... 

برعکس همه گذشت ها و مهربونی های اون من همیشه در حال دو دو تا چهار تا کردنم... از این که آدمایی که میان تو اون خونه نسبت به مادرم و زحماتش این قدر بی انصافن... از این که مادرم تو این سن نباید این همه بار روی دوشش باشه ، از این که نبود پدرم باعث شده چهار چوب زندگی ما خراب بشه و هر کس هر کاری میخواد بکنه،آخرش هم کلی منت روی سر ما باشه ،هر چند مامانم خودش از این شرایط شکایتی نداره و راضیه  ولی من نگرانشم... نگران سلامتیش ... نگران ادامه زندگیش...ولی فعلا کاری از دستم برنمیاد ... حتی فکر کنم دور بودنم از اون شرایط هم برای خودم بهتره هم مادرم ...حداقلش اینه که دائم بهش نق نمیزنم که چرا این قدر در حق همه گذشت میکنی و مهربونی!


مامان میدونم که لازم نیست برای عاقبت به خیریت دعا کنم چون مطمیئنم عاقبت به خیر میشه... تو برای من دعا کن که بتونم فرزند صالحی برات باشم...

عید 94

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

طلبکاری از خدا !

انشاءالله خدای متعال یک مقدار از درهایش را به روی شما باز کند.
راه آن را می خواهی؟ بین خودت و خدا را اصلاح کن، دعوا نداشته باش، طلبکار نباش.

اخلاقتان که خوب است انشاءالله، وضو که می گیری با لب خندان سر جانماز بنشین. نگو من گناهکارم. اگر اخم ها را در هم بکشی ملائکه می ترسند، آن ها لطیفند.
بدون این که غضبناک و پکر باشی لباس تمیز و قشنگ بپوش، دم آینه خودت را نگاه کن و سر جانماز بنشین. قشنگ وقتی بدنت آرام گرفت و کیفت به راه افتاد، بلند شو و بگو " الله اکبر "...
برای نماز عجله نداشته باش، یکی دو دقیقه بنشین تا آماده شوی. اذان و اقامه هم برای آمادگی ست.
می دانید که اگر اذان بگویید دو صف از ملائکه پشت سرت می ایستند. این یعنی بهجت و سرور و خوشحالی. اگر اقامه هم بگویید سه صف از ملائکه پشت سر شما می ایستند.
نفرمود صفش چقدر است. فرمود: ملائکه پشت سر شما اقتدا می کنند و با شما نماز می خوانند. کسی که ملائکه پشت سرش باشند چقدر نمازش زیباست.
می دانم سخت است، گرفتاری های طبیعت افکارمان را می گیرد و آن موقع متوجه نیستیم. اما هر وقت حالت خوب شد سر جانماز نگاه کن عطای خدا را در حق خودت ببین. هم آنچه را که به تو عطا کرده است و هم آنچه را که بعد از این عطا می کند.
بگذار طلبکاری ها از خدا کم شود، آدم سبک می شود.

حاج اسماعیل  دولابی 



پ.ن1: خدایی یه وقتایی به هم میریزم، تو ببخش ... شرمندم 

پ.ن2 : حالا چه طوری از دل خواهرم در بیارم ؟!! رابطمون شکرآب شده یه کم... کاش قبل از برگشتنم درست بشه ... کمتر از دو روز وقت دارم ...دوباره گند زدم .... هر چی میکشم از این زبون لامصب می کشم 


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.